یادمه یکبار شب ساعت نه بود
و من جمع پولی که داشتم شاید دویست هزار تومن هم نمیشد
و فردا صبح باید 14 میلیون پول میدادم
هرچی فکر میکردم و به هر کسی فکر میکردم راه نجاتی نبود
بدجور بهم ریخته بودم
شب رفتم توی اتاقی تنها نماز خوندم و با خدا درد دل کردم
خودت میگی هر کی ازم من بخاد ناامیدش نمیکنم
پس برسون
ساعت حدودا دوازده شب بود که یکی از برادرام پیام داد :بیداری؟
گفتم اره چی شده؟
گفت برات پنج میلیون ریختم و گفتم شاید نیاز داشته باشی
اون 5 تومن داده بود بدون اینکه من ازش بخام
خوشحال بودم اما هنوز تا 14 میلیون خیلی مونده بود
که فردا ساعت نه صبح یکی از دوستام نه میلیون و پانصد برام واریز کرد
و تماس گرفت که یادته فلان وسیله را داده بودی بهم؟
یکی پیدا شدو اینا را خرید
تعدادی لنت که میخاستم 4 میلیون قسطی بفروشم
حالا یکی پیدا شده بود و نه و نیم نقدی خریده بود
واقعا خدا بارها و بارها برای من در لحظه رسوند
حتی خیلی دفعات را یادم نیست کِی و کجا رسوند
درباره این سایت